از اصلاح طلبان میخواهیم تا همگی و یکباره بیایند و از جنبش سبز اعلام برائت کنند .


خنده خاتمی ، خنده خامنه ای ، اصلاح طلب ، ولایت فقیه ، جمهوری اسلامی ، آخوند مکار ، دوم خرداد ،

آقایان و خانم های اصلاح طلب! این نوع از اعلام برائت کردندتان از جنبش سبز دیگر دارد لوس میشود که یکروز ابطحی بیاید و از ما اعلام برائت کند و فردایش منتجب نیا و پس فردایش خوئینی ها و پس اون فردایش فلانی و فلانی ها.

خب اگر میخواهید از جنبش سبز اعلام برائت کنید، مرد و مردانه بیایید و در بین خودتان ( همه اصلاح طلبان ) یک میتینگ سیاسی برگزار کنید و در پایان آن مراسم هم یک بیانیه بدهید و همگیتان هم با اسم و رسم زیر آن را امضا کنید و در آن بیانیه هم به روشنی بگویید که چرا از جنبش سبز اعلام برائت کرده اید ( مثلا چون جنبش سبز برانداز است ، خواستار جدائی دین از حکومت است ، به خمینی و آرمانهایش احترام نمیگذارد ، ولایت فقیه را قبول ندارد و جمهوری ایرانی را بجای جمهوری اسلامی میخواهد و ... ) تا بدین ترتیب در آینده جای هیچگونه سفسطه برای کسی باقی نماند و مردم هم بتوانند با خیال راحت و بصورت اصولی تکلیفشان را با شما اصلاح طلبان مشخص کنند ( هر چند که هم اکنون هم خیلی از مردم آزادیخواه ایران تکلیفشان را با شماها مشخص کرده اند) .

در پایان هم از اصلاح طلبان میخواهم که در انتخابات مجلس نهم شرکت فعال داشته باشند تا متوجه شوند که وزن سیاسی شان چقدر است و بعد آنرا مقایسه کنند با وزن سیاسی تحریم کنندگان انتخابات مجلس و آنگاه متوجه خواهندشد که آن رای هایی که به آنها در 2 خرداد 76 و انتخابات های بعد از آن داده شد نه از حب علی بلکه از بغض معاویه بوده است و اگر در آن انتخاباتها کاندیداهای شایسته و وارسته ای حضور داشتند مردم آزادیخواه ایران حتی حاضر نبودند به شماهایی که پرونده دهه شصتتان از روی خامنه ای هم سیاه تر است نگاه کنند چه برسد به آنکه بخواهند به شماها هم رای بدهند .


اشعار مهدی اخوان ثالث در مورد دکتر مصدق و کودتای 28 مرداد 32



روزهای پایانی مرداد یادآور یکی از رخدادهای تاریک و تلخ تاریخ معاصر ایران است : کودتای 28 مرداد 1332 و سقوط دولت ملی مصدق ؛ که به گونه ای می توان آن را شکست ملت ایران در راه رسیدن به آزادی و دادگری دانست. این شکست بر شعر و اندیشه ی اخوان تأثیری ژرف نهاد و به جرأت می توان « یکی » از دلایل تلخی و نومیدی اخوان را ـ که در بسیاری از شعرهایش جلوه گر است ـ این شکست و فضای اجتماعی ـ سیاسی پس از کودتا دانست . گذشته از تأثيرپذیری کلیّت شعر اخوان از کودتای 28 مرداد و شکست جنبش ملّی ، او در برخی از شعرهای خود به روشنی از این رویداد یاد می کند ؛ شعر « کاوه یا اسکندر» ( از دفتر آخر شاهنامه ) از این دست است که نمایانگر فضا و شرایط پس از کودتا است.

موجها خوابیده اند آرام و رام ،
طبل توفان از نوا افتاده است.
چشمه های شعله ور خشکیده اند ،
آبها از آسیا افتاده است .

در مزارآّباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش.

اخوان در برخی از شعرها نیز اشاراتی نمادین و تمثیلی دارد؛ چنان که خود دربارة شعر« قصه شهر سنگستان » ( از دفتر از این اوستا ) چنین می گوید :
« . . . منظومة بلند قصّه شهر سنگستان . . . به ماجرای فکر و فضیلت و قیام مردمی ملت ما در پیش از 28 مرداد 32 و آن جریان تاریخی معاصر آن شعر پیوند دارد و بر آرزوی شهید شده ملّت ما نوحه می خواند . . . »

« . . . غم دل با تو گویم ، غار !
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟»
صدا نالنده پاسخ داد :
«. . .ﺂری نیست ؟ »

و چنین است که شاعر ـ غمگین و سوگوار ـ بر میهن خویش نوحه می خواند و مرثیه ساز می کند:

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده خویشم . . .
گویند که « امیّد و چه نومید ! » ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده خویشم .

اخوان در گفتگویی به شعرهای دیگری که در این باره سروده ، اشاره کرده و می گوید:
« . . . وقتی من دیدم چه بلایی سر مصدّق آمد ، شعر « نوحه » یا قصیده « تسلّی و سلام » . . . را گفتم و به پیر محمد احمدآبادی تقدیم کردم که خود مصّدق بود. »

نعش این شهید عزیز
روی دست ما مانده ست
امروز ،
ما شکسته ، ما خسته ،
ای شما به جای ما پیروز ،
این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد .
هر چه فاتحانه می خندید ؛
هر چه می زنید ، می بندید ؛
هر چه می برید ، می بارید ؛
خوش به کامتان امّا ،
نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید.

مصدّق در نگاه اخوان از جایگاهی بلند و ارجمند برخوردار بود؛ چنان که در باره او می گوید: « او از قلل بزرگ تاریخ سیاسی مملکت ماست. . . و از جاودان مردان شده .»
در پایان با خواندن قصیده « تسلّی و سلام » و خاطره ای که اخوان در باره آن می گوید، نام و یاد دکتر محمّد مصدّق را گرامی می داریم.

نامشان زمزمه نیم شب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشانند .

« این شعر را برای زنده یاد دکتر مصدّق گفته ام . در آن وقت ها ـ در سال 35 ـ نمی شد اسم مصدّق را ببری ؛ این بود که بالای شعر نوشتم : برای پیر محمّد احمدآبادی . من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند . وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می بردند ، او [ دکتر مصدّق] را می دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه ای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس .
بعدها این شعر را برایش گفتم . »

تسلی و سلام
برای پیر محمّد احمدآبادی

دیــدی دلا ، کــه یــار نــیــامــد
گـــرد آمـــد و ســوار نــیــامــد

بـگداخت شمع و سوخت سراپـای
و آن صبــح زرنـگـــار نـــیـامــد

آراســتــیـم خــانـه و خــوان را
و آن ضـیـف نـامـــدار نــیــامــد

دل را و شــــوق را و تــــوان را
غم خورد و غـمـگـسـار نــیــامــد

آن کاخ هـا ز پـایـه فــرو ریــخت
وان کـــرده هـا بـکـار نــیــامــد

سوزد دلــم بـه رنـج و شـکـیـبت
ای بـاغـــبــان بــهــار نــیــامــد

بشـکـفت بس شـکـوفه و پـژمـرد
امــّـا گــلــی بــه بــار نــیــامــد

خـوشـید چشـم چشـمـه و دیـگـر
آبـــی بــه جــویــبــار نــیــامــد

ای شـیـر پـیـر بسـتـه بـه زنجیـر
کــز بــنـدت ایــچ عــار نــیــامــد

سـودت حـصـار و پـیـک نـجـاتی
سـوی تـو و آن حـصار نــیــامــد

زی تـشنــه کـشـتـگـاه نـجـیـبـت
جــز ابـــر ز هــر بــار نــیــامــد

یـــکــــّی از آن قــوافـل پـــر بــا
ران گـــهـــر نـــــثــار نـــیـامــد

ای نـــــادر نــــــــوادر ایــــــّام
کـت فــرّ و بـخـت یــار نــیــامــد

دیری گذشـت و چـون تـو دلـیـری
در صـــفّ کـــــارزار نــیــامــد

افســوس کــان سفــایــن حــرّی
زی ســـاحـــل قــرار نــیــامــد

وان رنـج بـی حسـاب تــو ، درداک
چـون هـیـچ در شـمـار نــیــامــد

وز سـفـلـه یـاوران تـو در جـنــگ
کــاری بــجــز فـــرار نــیــامــد

مـن دانـم و دلـت کـه غـمـان چـند
آمـــــد ور آشـــکـــار نــیــامــد

چنـدانـکـه غـم بـه جـان تـو بـارید
بــاران بــه کــوهـسار نــیــامــد

تهران ـ فروردین 1335



عکس هایی از دوران نخست وزیری میر حسین موسوی




























گرفته شده از وبلاگ کسوف سبز


زندگینامه زنده یاد دکتر شاپور بختیار


شاپور در ۱۹۱۴ در جنوب غربی ایران و از پدری به نام محمدرضا (معروف به سردار فاتح) و مادری به نام ناز بیگم به دنیا آمد. خانوادهٔ او از طوایف ایل بختیاری بودند. پدربزرگ مادری بختیار، نجف قلی صمصام‌السلطنه، دو بار در ۱۹۱۲ و ۱۹۱۸ به نخست‌وزیری رسیده بود. مادر دکتر شاپور بختیار در هفت سالگی او فوت کرد. شاپور بختیار تحصیلات دورهٔ ابتدایی را در شهرکرد گذراند و تحصیلات متوسطه را ابتدا در اصفهان و سپس در بیروت پایتخت لبنان به پایان رساند. او مدرک دیپلم دبیرستان خود را در بیروت و از مدرسه‌ٔ فرانسوی بیروت دریافت کرد.

وی در ۱۹۳۶ به فرانسه رفت و در ۱۹۳۹ دکترای خود را در زمینهٔه علوم سیاسی از دانشگاه سوربن دریافت کرد. او در ضمن دو مدرک لیسانس در زمینه‌های حقوق و فلسفه نیز دریافت کرده بود. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه آزاد توسط آلمان نازی وی به فعالیت‌های مخفی مقاومت فرانسه پیوست. در سال ۱۹۴۶شاپور بختیار به ایران بازگشت. در سال ۱۹۵۱ توسط وزیر وقت کار به عنوان مدیر ادارهٔ کار استان اصفهان انتخاب شد و بعدها به ادارهٔ کار در استان خوزستان (مرکز صنعت نفت ایران) ارتقا یافت. در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، بختیار که عضو حزب ایران شده بود، به طرفداری از مصدق برخاست و در سال ۱۹۵۳ در دولت کوتاه محمد مصدق، بختیار معاون وزارت کار شد. پس از بازگشت محمد رضا شاه پهلوی در پی کودتای ۲۸ مرداد، بختیار به منتقدان شاه پیوست و به همین علت چند بار به زندان افتاد.

بختیار در جبهه ملی دوم نیز فعال بود. در بهمن ۱۳۴۲ همراه با دیگر رهبران جبهه ملی به زندان افتاد. در دوران پهلوی شاهان، قانون اساسی مشروطیت و به خصوص اصولی از این قانون را که آزادی‌ها و حق حاکمیت مردم در آنها تصریح شده بود را رعایت نمی‌کردند و به این علت در خرداد ۱۳۵۶ سه تن از سران جبهه ملی یعنی کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار نامه‌ای به شاه نوشته و از او خواستند که برای نجات کشور به حکومت استبدادی پایان داده، به اصول مشروطیت تمکین کند.
در اواخر سال ۱۹۷۸ و اوج گیری انقلاب ایران، شاه دستور آزادی بختیار از زندان را صادر کرد و از وی در دیداری خصوصی در کاخ نیاوران تهران خواست که مقام نخست ‌وزیری ایران را قبول کند. بختیار برای «آرام کردن اوضاع» و جلوگیری از اوج گرفتن انقلاب ایران مقام نخست ‌وزیری را قبول کرد و خود را «مرغ طوفان» نامید. بختیار علیرغم مخالفت جبهه ملی ایران این پست را قبول کرد و به همین علت از جبهه ملی کناره گیری کرد.

نهایتا در گرماگرم تب انقلاب، بختیار به همراه وزرای دولتش از مجلس سنا رای اعتماد گرفت و ۳۶ روز در این سمت بود. در پی اوج گرفتن اعتراضات محمدرضا شاه به همراه فرح پهلوی از کشور خارج شد. با خروج شاه از ایران و اعلام بیطرفی ارتش، همه چیز به نفع انقلابی‌ها تغییر کرد. آیت‌الله خمینی بعد از ۱۳ سال تبعید در روز ۱۲ بهمن به ایران بازگشت و در همان جا دولت اپوزیسیون را اعلام کرد. سرانجام پس از ۱۰ روز انقلابی‌ها تمام مراکز و اداره های دولتی را به دست گرفتند و سرانجام دکتر شاپور بختیار در میانه فروردین سال ۱۳۵۸به فرانسه سفر کرد.

بلافاصله پس از ورود به فرانسه، وی نهضت مقاومت ملی ایرانرا بنیان گذاشت و به مخالفت صریح با جمهوری اسلامی و آیت‌الله خمینی پرداخت. از مهم‌ترین این فعالیت‌ها دخالت وی در کودتای نوژه بود. در تابستان ۱۳۵۹تیمی به رهبری انیس نقاش یکی از رهبران جنبش حزب الله در لبنان اقدام به قتل وی می‌کنند که با هشیاری محافظ هاي بختیار ناموفق بود. او از این سوء قصد جان سالم به در برد اما در این ماجرا یک پلیس و یکی از همسایگان خانه بختیار به قتل رسیدند.امیرشاهی مدعی‌ست که این تیم از سوی مسئولان وقت جمهوری اسلامی برای قتل دکتر شاپور بختیار اعزام شده بودند. انیس نقاش توسط پلیس فرانسه دستگیر و به حبس ابد محکوم می‌شود اما پس از مدتی از طرف دولت فرانسه مورد عفو قرار می‌گیرد و به جمهوری اسلامی تحویل داده می‌شود.

عاملان و طرح ترور دکتر شاپور بختیار

آخر بار در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۰برابر ۶ اوت ۱۹۹۱، شاپور بختیار و منشی وی سروش کتیبه را در خانه مسکونی اش در حومه پاریس به قتل می‌رسانند. امیر شاهی مدعی ا‌ست قتل توسط گروهی سه‌نفره و از سوی مسئولین وقت جمهوری اسلامی به این کار مبادرت ورزیدند. با وجود محافظت شبانه روزی از خانه بختیار و با وجود ۱۳ محافظ مسلح، قاتل ها بدون هیچ مشکلی از خانه وی خارج شده و متواری شدند. بعد از چند روز یکی از قاتل‌ها در سوئیس دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد.علی وکیلی راد در طول محاکمه‌اش در ۱۹۹۴در جریان اعترافاتش بيان کرد که جمهوری اسلامی وی و همکارانش را مامور قتل شاپور بختیار کرده بودند

ششم اوت ۱۹۹۱ اعلام شد که شاپور بختیار آخرین نخست وزیر نظام سلطنتی ایران در محل سکونتش در پاریس کشته شده است. معاینه جسد نشان داد که قتل ساعتها پیش از کشف جسد صورت گرفته بود. “سروش کتیبه ” منشی بختیار نیز با او کشته شده بود. قتل، با ضربات متعدد چاقو صورت گرفته بود به همان شیوه که زنده یاد فریدون فرخ زاد و داریوش فروهر را کشته بودنند. طبق گزارش پلیس نگهبان خانه، قبلا کسانی به دیدار بختیار رفته بودند که کارت شناسایی (مجعول) نشان داده بودند. بعدا سه نفر متهم به قتل شاپور بختیار شدند که تنها یکی از آنان به نام “علی وکیلی راد” در سویس دستگیر و در پاریس محاکمه و محکوم شد. در آن روز بختیار قرار ملاقاتی با سه نفر داشت که یکی از آنها عضوی از سازمان خودش بود. فرد مورد نظر فریدون بویراحمدی نام داشت که توسط سازمان اطلاعات ایران اجیر شده بود تا دو مرد دیگر به نامهای علی وکیلی راد و محمد آزادی را به دیدار بختیار ببرد. عده ای مدعی شده اند که دولت وقت فرانسه از طرح قتل بی اطلاع نبوده است. از جمله مسعود هندی که خویشاوند آیت الله خمینی و نماینده سابق تلویزیون دولتی ایران در پاریس بود. او به یکی از مسئولین وزارت اطلاعات برای اخذ ویزای ورودی قاتلان به فرانسه تحت پوشش تکنیسین برق، یاری کرده بود. نام مسعود هندی پیشتر در تحقیقات مربوط به قتل ارتشبد اویسی و برادرش، دو ایرانی مهاجر دیگر در پاریس، مطرح شده بود. بررسی مکالمات تلفنی علی وکیلی راد و محمد آزادی، با یک ترک ایرانی تبار به نام "ادیبسوی" می‌رسد که پاسپورتهای ترکیه‌ای برای قاتلان جعل کرده بود. قبل و بعد از قتل بختیار، دو ایرانی درگیر در توطئه از آپارتمان "ادیبسوی" تلفنهای بسیاری به وزارت مخابرات ایران کرده بودند. که شماره تلفنهای مذکور در تهران، توسط پلیس مخفی ایران و تیم حمایتی تروریستها در ژنو، مورد استفاده قرار گرفته بود. متهم دیگر، فرشته جهانبانی، آپارتمانی را اجاره کرده بود که یکی از قاتلان، بویراحمدی، بعد از جنایت در آن پناه جسته بود. وی همکاری با سازمان امنیت ایران (واواک) را تصدیق کرد. پلیس در آپارتمان وی رمز و قلم مخصوصی با جوهر نامرئی پیدا کرد. او امیرالله تیموری، رئیس امنیتی ایران ایر در فرودگاه اورلی پاریس را به عنوان مافوق خود معرفی کرد. زین‌العابدین سرحدی فرد دیگری بود که برای قاتلان در سویس هتل رزرو کرده و فرارشان را تسهیل نموده بود. سرحدی روز ۲۲ مرداد ۱۳۷۰ وارد سویس شده بود تا ظاهرا به عنوان بایگان در سفارت ایران در برن مشغول به کار شود. شیخ عطار فرد دیگری که مشاور فنی برنامه ارتباط ماهواره‌ای برای وزارت مخابرات ایران بود. این وزارتخانه به داشتن ارتباط نزدیک با " سرویس های اطلاعاتی" شهرت دارد.یکی دیگر غلامحسین شوریده شیرازی نژاد است که در محافل تجاری شناخته شده است او از یک شرکت سویسی بنام "کوماترا" تقاضا کرده بود که از "دوستی" از ایران دعوت به عمل آورد. این "دوست" در واقع محمد آزادی یکی از قاتلان است که ویزای ورود به سویس را بدست آورده بود. فرد دیگر، ناصر قاسمی نژاد، مقام اطلاعاتی در ژنو، منتظر تروریستها بوده است تا آنها را به ایران بازگرداند. دادگاه علی وکیلی راد را مجرم تشخیص داده و به حبس ابد محکوم کرد.چندی پیش او مورد عف قرار میگیزد و به تهران منتقل میشود. مسعود هندی، خویشاوند خمینی و کارمند تلویزیون دولتی ایران، به جرم همدستی در توطئه تروریستی به ده سال زندان محکوم شد.

غلامحسین شوریده شیرازی نژاد و حسین شیخ عطار، مشاور وزارت مخابرات ایران، ناصر قاسمی نژاد، فریدون بویراحمدی و محمد آزادی، افسر سپاه پاسداران، همگی غیاباً محاکمه شده و گناهکار تشخیص داده شدند و روز ۲۶ خرداد ۱۳۷۴ به حبس ابد محکوم گردیدند. بختیار هنگام مرگ ۷۶ ساله بود. یادش گرامی و روح اش شاد باد.



کاریکاتور - این ماه ، ماهه خونه ... بشار (اسد) سرنگونه



فیلم - وداع دردناک یک مادر سوری با پیکر پسر کشته شده اش بدست مزدوران بشار اسد




نقش سردار رستم قاسمی در وزارت نفت !




کارتون - نقش سردار رستم قاسمی در وزارت نفت !


بايگانی وبلاگ